Thursday, January 7, 2010

These are my twiste words

بعد از چند ماه ، از " آنجا " گذشتم .

همیشه وقتی آنجا می رفتم ، تقدس " آنجا " را لمس می کردم ؛ آخر تو هم آنجا بودی ، همانجا قدم می زدی ، همانجا می خندیدی ، همان جا خسته می شدی ، همانجا می دویدی ... .

همیشه می توانستم به راحتی تصور کنم که شاداب و سرحال و زنده - شاید چند ساعت قبل ، شاید حتی چند دقیقه قبل - از جایی که من بودم گذشتی .

همیشه بیقرار بودم که شاید در حیاط ببینمت .

همیشه چشمم عقاب می شد ، بلکه نشانه ای از تو را شکار کند .

همیشه گوشم خفاش می شد ، شاید خنده هایت را بشنود .

این بار نه زائر بودم ، نه خوش خیال ، نه بیقرار ، نه خفاش ، نه عقاب ، نه دیوانه ...

.برای " احساس " کردن اینکه تو دیگر نیستی ، نیازی نبود که به اسامی روی در نگاه کنم .

No comments:

Post a Comment