Wednesday, December 2, 2009

مالیخولیاییهای دلدادگی

وقتی که شما زیادی حواستان به یک نفر هست ، یعنی شب ها با حال و هوایش حافظ می خوانید و سه تار احمد عبادی و تار جلیل شهناز می شنوید ، و در جمع بیست سی نفره ای ، نگاهتان اتفاقی به او می خورد و او سریع نگاهش را از شما بر میگرداند ( و این دو سه بار تکرار می شود ) ، چه اتفاقی افتاده ؟

فکر نکنم از یکی دو حالت بیشتر باشد :
- یکی این که - در خوشبینانه ترین حالت - او هم نهانش نظری با شمای دلسوخته هست ! چه خوب!
- یا شاید هیچ خبری نیست کلا ، این ها همه توهمات ذهن مالیخولیایی شماست ! ( در هیچی نبینانه ترین حالت )

-یکی دیگر - در حالت بدبینانه اش - این است که او اتفاقی یکی دو بار نگاهش به شما خورده ( و از این اتفاق ها باور کنید زیاد می افتد ) و او هم که می داند شما کمکی از او خوشتان می آید ، سریع برای این که شما فکر نکنید که جدی جدی خبری ست و او هم به شما علاقه دارد نگاهش را بر می گرداند . در حقیقت او می خواهد سر به تن شما هم نباشد و بر بخت بدش لعن و نفرین می فرستد که چرا اینطور شد .پیش خودش هم می گوید " حالا فکر می کنه چه تحفه ایه " یا " حالا فکر می کنه منم ازش خوشم اومده مرتیکه " .

این که کدام یک از این فرضیات درست است ،به همان اندازه حیاتی ست که دانستن آخر سریال لاست !

No comments:

Post a Comment