Tuesday, December 22, 2009

عصیان

آنها همه جا هستند ... رهایت نمی کنند .
آنها از صبح به جانت می افتند ، آزارت میدهند ، زندگی ات را می گیرند و افسرده و خسته رهایت می کنند .
آنها سلامت می کنند ، و تو هم باید سلامشان کنی . باید به زور به رویشان بخندی . باید به شوخی های مبتذل رکیک بی مزه شان بخندی تا خدایی نکرده به غبغبشان برنخورد .
باید صدای عنکرالاصوات الوات نوحه و روضه خوان داخل گوشی شان را تا آخر تحمل کنی ، و از آن بدتر : باید جلوی عق زدنت را جلوی این ابتذال به ظاهر معنوی بگیری .
باید هر کاری که می کنند بکنی . باید کنارشان سوار تاکسی بشوی ، بقیه ی پولت را از آنها بگیری ، موقع پیاده شدن بگویی " ببخشید " ، راست راست راه بروی تا کج کج نگاهت نکنند ، کنارشان سر یک کلاس بنشینی ... آنها به تو می گویند فلان کار را بکن ، فلان کوفت را بکش ، و اگر نکشی ... خب نمره نمی گیری. اگر نمره نگیری نمی توانی مثل " آنها " کسی شوی برای خودت . آنها تحقیرت می کنند .
باید کنارشان قدم بزنی ، دغدغه هایت را تا سطح آنها پایین بیاوری و اوج گفت و گویت با آنها دید زدن فلان کسک و بهمان کسک شود .
آنها تو را عاشق خودشان می کنند ، بعد از دستت فرار می کنند و می روند دهات خودشان . آنها تو را دیوانه ی خودشان می کنند ، اما کاری می کنند که نتوانی با خیال راحت یک کلمه با آنها حرف بزنی که آهای ! کمی هم به من برس ، من از سرت زیاد هم هستم ! آنها عاشقت می شوند و تو به آنها بی علاقه ای . آنها کاری می کنند که تو جدی جدی باورت شود که دیوانه ای .
آنها با نگاه های عاقل اندر سفیه شان نمی گذارند شبها زار بزنی و آواز بخوانی . نمی گذراند که مست و لایعقل و سرخوش راه بیفتی و عربده های بد مستی ات را سر روزگار خالی کنی .
آنها روانت را خرد می کنند ، کاری می کنند که برای دلخوشیت هم که شده به زور یک نفر را علم کنی که بعد از ساعت 4 با او بزنی به نوارفروشی همیشگی و کتاب فروشی و فیلم فروشی و لوازم نقشه کشی فروشی همیشگی ، که شاید فرجی شد و کسی را هم تصادفی دیدی ! خودت را به آنها می چسبانی ، با آنها بیرون میروی تا خودت را گول بزنی که : هی ، باور کن تو تنها نیستی !
از ناتوانی خودت ، از دیوانگی خودت ، از آشفتگی خودت خسته بر می گردی . ویران و خرد شده . آنها کاری با تو کرده اند که از درون تهی شده ای .
اما کافی ست یک بار جلوی آینه بروی ، و با وحشت تمام از کشفی نامیمون از خودت بپرسی که : " یعنی منم یکی از اونام ؟! "


No comments:

Post a Comment